مگر انسان، همان نطفه و خون نیمبند نیست؟ که خدا او را در تاریکیهای رحم
و غلافهای تو در تو، پدید آورد؟ تا به صورت جنین درآمد،
سپس کودکی شیرخوار شد، بزرگتر و بزرگترشده تا نوجوانی رسیده گردید،
سپس او را دلی فراگیر، و زبانی گویا، و چشمی بینا عطا فرمود
تا عبرتها را درک کند، و از بدیها بپرهیزد، و آنگاه که جوانی در حد کمال رسید،
بر پای خویش استوار ماند، گردنکشی آغاز کرد، و روی از خدا بگرداند،
و در بیراهه گام نهاد، در هواپرستی غرق شد، و برای به دست آوردن
لذتهای دنیا تلاش فراوان کرد، و سرمست شادمانی دنیا شد.
هرگز نمیپندارد مصیبتی پیش آید!
بر اساس تقوی فروتنی ندارد، ناگهان سرمست و مغرور در این آزمایش
چند روزه، مرگ او را میرباید، او را که در دل بدبختیها، اندکی زندگی نموده،
و آنچه را که از دست داده عوضی به دست نیاورده است، و آنچه از واجبات
را که ترک کرد، قضایش به جا نیاورده، که درد مرگ او را فرا گرفت،
روزها در حیرت و سرگردانی، و شبها با بیداری و نگرانی میگذارند.
عبرت از مرگ هر روز به سختی درد میکشد، و هر شب رنج و بیماری
به سراغش میرود، در میان برادری غمخوار، و پدری مهربان و ناله کنندهای
بیطاقت و بر سینه کوبندهای گریان افتاده است، اما او در حالت بیهوشی
و سکرات مرگ، و غم و اندوه بسیار، و ناله دردناک، و درد جان کندن،
با انتظاری رنجآور، دست به گریبان است،
پس از مرگ او را مایوسوار در کفن پیچانده، در حالی که تسلیم و آرام است،
برمیدارند، و بر تابوت میگذراند.
خسته و لاغر به سفر آخرت میرود، که فرزندان و برادران او را
بدوش کشیده تا سرمنزل غربت، آنجا که دیگر او را نمیبینند،
و آنجا که جایگاه وحشت است،
پیش میبرند. اما هنگامی که تشییعکنندگان بروند و مصیبتزدگان باز گردند،
در گودال قبر نشانده، برای پرستش حیرتآور، و امتحان لغزشزا،
زمزمه غمآلود دارد.
و بزرگترین بلای آنجا، فرود آمدن در آتش سوزان دوزخ و برافروختگی
شعلهها و نعرههای آتش است، که نه یک لحظه آرام گیرد تا استراحت کند،
و نه آرامشی وجود داد که از درد او بکاهد، و نه قدرتی که مانع کیفر او شود،
نه مرگی که او را از این همه ناراحتی برهاند، و نه خوابی که اندوهش
را برطرف سازد، در میان انواع مرگها و ساعتها مجازات گوناگون گرفتار است
به خدا پناه میبریم.
قسمتی از خطبه غراء – نهج البلاغه